روزي يك مرد ثروتمند ، پسر بچه كوچكش را به يك ده برد تا به او نشان دهد مردمي كه در آن جا زندگي م ي كنند چقدر فقير هستند . آنها يك روز و يك شب را در خانه محقر يك روستايي به سر بردند.
در راه بازگشت و در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيد:
نظرت در مورد مسافرت مان چه بود
پسر پاسخ داد: عالي بود پدر !
پدر پرسيد: آيا به زندگي آن ها توجه كردي؟
پسر پاسخ داد: فكر مي كنم
پدر پرسيد: چه چيزي از اين سفر ياد گرفتي
: پسر كمي انديشيد و بعد به آرامي گفت:فهميدم كه ما د ر خانه يك سگ داريم و آن ها چهارتا . ما در حياط مان فانوس هاي تزئيني داريم و آ نها
ستارگان را دارند . حياط م ما به ديوارهايش محدود مي شود اما باغ آنها بي انتهاست!
در پايان حرف هاي پسر، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه كرد: متشكرم پدر كه به من نشان دادي ما واقعأ چقدر فقير هستيم.
 




تاریخ: 9 / 2برچسب:ثروتمند,فقیر,
ارسال توسط سید محمد

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 17 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 250
بازدید کل : 110984
تعداد مطالب : 163
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)